برای مهربون آسمونی من
برای مهربون آسمونی من

 

به نام یکتای بی همتا
نیمه شب از خواب ناز بیدار میشود و او را با بوسه ای مهمان میکند و آرامشی به خود و سر بر بالین می نهد و در خواب غرق ، هر بار که این بیدار شدنها تکرار میشود او را می بوسید و در کنارش جایش می داد و آغوشش را پناه مهربانی اش...
حس کردنش  برای  سارا  زیباس...
شاید کنار سارا  نباشد ولی سارا می داندکه با  اوست...
و با او خواهد ماند
شعله امید پروردگار در وجودش سوزان است
و جانی دوباره به تن سردش می دهد...
امیدی بس آتشین...
هر لحظه از هر ثانیه که میگذرد او  را حس میکند،
هر ثانیه با وجود اوشاد  است،
 هر زمان که دلش به سوی او پر میکشد لبخندی زیبا بر لبهایش جاری میشود،
 و قلبش از عشق لبریز،
 این همان است که نامش عشق ...
این همه زیبایی یکجا در یه وجود کوچک و دریایی و یک آسمان دوست داشتن ،
 همه هدیه ای از یکتای بی همتا است...
هر لحظه ای که میگذرد جوانه های مهرش   در وجودسارا  بیشتر و بیشتر از قبل بارور می شوند، رشد می کنند و پر بارتر از لحظه پیش میشوند...
زیبا...
باطراوت...
او همان بهترین ساراست
ترکیبی برای بیان کلامم پیدا نمیکنم...
گویی سارا به خودش نزدیکتر شده بود...
سخت تر از دشوار است که بخواهم این حس لطیف سارا را توصیف کنم...
سارا در درونش زمزمه میکرد...
برای این حس عمیق و پایدار
برای زیباترین هدیه عالم هستی ات
برای بخشیدن او به من
شکرت ای  یکتای بی همتا ...
بخشنده ی مهربان من، زیبای بی همتای من، پناه هر روز و لحظه های من...
رحمتت و حکمتت را سپاس
بهترین سارا را نگهدار باش




نوشته شده23 / 8 / 1389برچسب:, توسط سارا جون
.: Weblog Themes By www.NazTarin.com :.